از این فانوس بی نور به این خواب دم مرگ که پاییزه بهارش به بغض آخرین برگ از این شبگریهی سرد به این کابوس ولگرد از این تنهاییا و روزای پر غم و درد نوشتم و نوشتی که خاموشی تموم شه نه پروانه بسوزه نه شمعمون حروم شه نوشتم و نوشتی که شب آروم بگیره که روزی وقت خورشید همه غمهامون بمیره نگو هرگز نمیشه گلهای باغو بو کرد نگو با عشق نمیشه جهانو زیر و رو کرد بگو از روزگاری که غم افسانه باشه که درد و غصه از ما از این عالم جدا شه