می دونستم اینبار بری بر نمی گردی به خیمه من و حال خراب و تب دوری و غصه و گریه چقدر گفتم من آقام بره این دفعه بر نمی گرده همون خنده ی آخر می دونی من و دیوونه کرده خیلی سخته ببینی نتونی بری واسه شهادت ولی قسمتم اینه بی تو راهی شدم به اسارت غمه جمعه غروب نبودت چه جوری بشه عادت دلم از همه دنیا گرفته جونمم بدم من کمه واست این حال من و کسی ندید چقدر دلم می خواست باشم کنارت تو کربلا بشم شهید همه ی هستیم و زدم به نامت رفتی و اشک چشمام مثله ابر بهاری می باره کی فکرش و می کرد پدرم بره تنهام بزاره چه غریبم بی تو می بینی دلم تنگ شده واست چی می شد اگه یک باربه عقب بره لحظه و ساعت