بچگیهامُ به دستت دادم خاطراتِ رفتهی زیبامُ که همیشه خوب یادت باشه بی تو من یه عاشق تنهام و به همه پرندهها بدبینم به همه رهگذرهای کوچه باز میرفتی و میفهمیدم که همه فلسفههامون پوچه فکر رفتن تنمُ میلرزوند من همیشه از همین ترسیدم تو همیشه فکر رفتن بودی باید این رفتنُ میفهمیدم روز رفتنت هوا ابری بود بیرمق بودم و بارون میزد ساده میرفتی و میدونستی چه بلایی سر من میاومد