مادامه بواری محسن امیری مقدم FIVETAMUSIC

مادامه بواری

تاریخ: اسفند 22، 1394

عاشقش بودی و خندیدی و نابود شدی عاشقش بودی و سیگارتر از دود شدی 
بی تو سیگار فقط سرفه و خاکستر بود مردن از زندگی بی تو گواراتر بود بی تو هر پنجره آغازگرِ دیوار است فاجعه پاکت خالی شده ی سیگار است خاطراتِ توی ِ لجباز مرا خواهد کُشت اینکه « می شد نروی »٬ باز مرا خواهد کُشت
 بی تو سیگار، فقط سُرفه و خاکستر بود 
ترس ِ تنهایی ِ تو خانه خرابم می کرد 
ترس ِِ تنهایی ِ من داشت به من می خندید
 عشق ِ تو بین ِ دوتا ترس کبابم می کرد
 
 بی خیالش بشو ای ذهن ِ خیالاتی ِ من 
قصه ی نان و کباب از همه سو کور َش کرد
 شاهدم پُک به پُک اندوهُ غم ِ قلیان هاست 
تو نمی خواستی و وسوسه مجبورش کرد 

بی خیالش بشو ای ذهن ِ خیالاتی ِ من
 خودکُشی کردن ِ تو دغدغه ای کوچک بود 
آه ... یک عمر فقط با کلمه جنگیدی... 
کاغذ ِ شعر فقط عاقبتش موشک بود! 

بی خیالش بشو ای ذهن ِ خیالاتی ِ من 
تو بغل خواسته بودی و سرَت بالا بود 
من شبیه ِ توام ای شعر ! ... تو را می فهمم: 
بچه می خواستی اما پدرت نازا بود ... 
 بی خیالش بشو ای ذهن ِ خیالاتی ِ من هر که با دست ِ تو اینجا برسد می میرد بعد ِ سی سال به این حادثه عادت داری ماهی ِ تُنگ به دریا برسد... می میرد 
 بی خیالش بشو ای ذهن ِ خیالاتی ِ من رنج ِ سی سال نمردن به خدا شوخی نیست وحشت ِ شعر٬ تو را شکلِ هیولا کرده حجم ِ تنها شدنِ من٬ به خدا شوخی نیست! -
 من بدهکار به این حال خرابم اما کم کم آماده شو ای ثروتِ اسقاطیِ من چک چکم گریه شد و شعر به دادم نرسید سر سجاده برو روحِ مناجاتی من بی خیال همه ی فرضیه ها باش، ولی بی خیالش نشو ای ذهن ِ خیالاتی ِ من 
هی نفس می کشی و باز نفس می گیرد 
آنچه یک روز به تو باخته پس می گیرد 
 هی نفس پشت نفس، دود نفس گیر شده 
دستی از غیب به حلقومِ تو زنجیر شده 
 رفتنت را تو بگو جاده کجا می فهمد؟ 
خس خس ِ سینه ی من حال تو را می فهمد 
 کاش می شد که تو را بی من از اینجا نبرند 
"خنُک آن قوم که در بند سرایی دگرند" 
 رفتی و پشت ِ سرت گریه کنان می آید 
"آن نه عشق است که از دل به دهان می آید" 
 عاشقانِ پل ری تا پل تجریش کمند 
"خلقی اندر طلبت غرقه ی دریای غمند" 
 دارم انقدر به دل کینه ی تهران که مپرس 
"دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس" چک چکت سیل شد و خاطره هایم را بُرد دودِ بی رحم هیولا شد و عشقم را خورد می شود دستِ تو را باز بگیرد؟! هرگز "سعدیا مردِ نکونام نمیرد هرگز"؟! پشتِ دروازه در و پشت به دروازه در است عشق سرگیجه ترین حالتِ نوعِ بشر است خاطراتِ تویِ لجباز سرابیست عمیق اینکه میشد نروی... لذتِ خوابیست عمیق