خیال کردم که دل بستی خیال کردم که پا گیری یه شب خوابیدی و فرداش بهم گفتی داری می ری تموم اتفاقاتو کنار همدیگه چیدم به جز عشقی که من داشتم دیگه چیزی نمیدیدم میشد از اون نگات فهمید چقد سرد و بی احساسی یه جور حرف میزدی انگار منو اصلا نمیشناسی چه تصمیم عجیبی بود هنوز گیجم از این رفتن تو رو تقدیر بهم دادو دوباره پس گرفت از من قبول کردم که این قصه برام قابل باور نیست میخوام یادت نباشم من برام اما میسر نیست برای من نفس بودی هوا این روزا سنگینه غمو دلتنگیو گریه همه دنیای من اینه