ببار ای چشمم ببار امشب ببار از این روزگار امشب چه روزایی بی تو سرکردم چشم به در دارم مانده ام تو بیایی ببار امشب بی قرارم من که هیچ اندر دین ندارم من چه تاوانی میدهد این دل چشم به راه تو مانده ام تو کجایی فریاد از این بغض تلخ که بر سینه مانده است حال من را به اینجا کشانده است می دانم درد من درمان ندارد آه ای قلبم درد دل با که گویی این بغض من رسیده است به مویی امشب این گریه ها پایان ندارد تمام حسرتم این است که در اوج پریشانی از احوالم نمی دانی نمی دانی چه آشوبم نمی دانی چه دلتنگم فقط با گریه میجنگم فریاد از این بغض تلخ که یر سینه مانده است حال من را به اینجا کشانده است می دانم درد من درمان ندارد آه ای قلبم درد دل با که گویی این بغض من رسیده است به مویی امشب این گریه ها پایان ندارد تمام حسرتم این است
