حیف از این شبای رفته حیف از این گلای پرپر حیف از این عمر دوروزه که حالا رسید به آخر چی دارم تو کوله بارم جز غم و اندوه و فریاد حیف از اون برگ جوونیم که دادم به دست هرباد دیگه دیره واسه رفتن وقتی پاییز تویِ راهه دیگه از دلم نمیگم که خدا خودش گُواهه نه امیدی واسه موندن نه یه شوقی واسه رفتن نه یه گنجی تویِ پیری نه کلامی واسه گفتن من همونم همون عاشق که میدیدش خواب دریا هی میگفت از هر قشنگی اما دیدش غم دنیا دیگه دیره واسه رفتن وقتی پاییز تویِ راهه دیگه از دلم نمیگم که خدا خودش گُواهه