برا «شروین» که دلیل شعرمه برا «حدیث»ی که با تیر نوشتنش برا «مهسا» که غریب پر کشید و تو کل دنیا شد سفیر کشورش برای ساچمه که به تنت نشست برای مسئول خواب پول پرست برای باتوم که دندهت رو درید و دردش به کنار،قلبتو شکست برای اشکامون که دیده نشد برای بغضی که شنیده نشد چقدر نوجوون پرپر شد، برای شکوفه هایی که میوه نشد برای بغضی که تو گلوت دفن شد برای اشکی که نچکید، خشم شد برای دستی که هول داد، دیدم زانوی ظریفت رو زمین زخم شد برا حرفای حسابی که جواب نداشت برا هنرم،هنرت که جواز نداشت برا حنانه که همین سه ماه قبلش با امید گرفته بودن جهاز براش برا اشکان، الگوی شهرک بهشتی توجیه و دروغ با مدرک پزشکی برای مادرت که نگران میشد هردفعه تو رفتی صد دفعه دلش ریخت تویی که نخواستی برده باشی داد زدی بلند «سهم ما چی؟» برای تویی که موهاتو چیدی تویی که رفتی رو سقف ماشین برا سه رنگ شعار حک روی پرچم اونایی که دورن،ولی هستن حتی برا اون سرکوبگری که دلش با ما بود،از رو ترس زد برا نخبهی ریاضی که ایران نموند برا اینهمه خودیهای بیگانهمون برای مادری که صد سال پیر شد تو همون دو سه روزی که «نیکا» نبود برا شالِ تو دستت که توی باد رقصید تک تکِ روزایی که اِوین هستین برای ترسی که دیکتهس توم و واسه خوندن شعرم دست و پام لرزید! برای شیروین و آزادیش برا هشت سال جوون که ما دادیم برای اونیکه بچهشو کشتی برای اونیکه بابا نیست برای اونیکه بچهشو کشتی دیگه بابا نیست… برا ایمان،برای آگاهی برا ایران،برای آبادیش برا زن،زندگی،آزادی… برا آزادی