من یادگاری از تو ندارم جز گریههای بی اعتبارم جز روحِ زندانی در این تن قلبی که دیگر صبری ندارد هرجای این شهر ابری ببارد راهی ندارد جز شکستن از عاشقانههایم جز درد شانههایم چه مانده بی تو ای عشق از غربتم بگویم یا از خزانِ رویم بی برگ و بارم ای عشق دار و ندارم ای عشق برگرد به لب رسیده جان میترسم از طعنهی بی امانشان میترسم از مردمِ بی عشق بگیرم ای عشق در غربتم آشنا بمان میترسم از عاشقانههایم جز درد شانههایم چه مانده بی تو ای عشق از غربتم بگویم یا از خزانِ رویم بی برگ و بارم ای عشق دار و ندارم ای عشق