ابروهات طاق دوتا معبد ناب چشمات اتشکده های زرتشت فرهادم عاشق تو بود وقتی داشت خودش رو بایه تیشه می کشت گیس تو یه جنگل رازآلود جنگلی معطر و بکر کبود دست تو یه پلکانه که منو میرسونه به بهشت موعود * تو چشات جاذبه داره مث سنگ کهربا تو خدای شخصیه منی رفیق و پابه پا هرکسی تورو ببینه حرفامو می فهمه تو خود آمرزشی تو عصری که بیرحمه* وقتی میخندی فضا پر میشه از یه عالم صدف و مروارید تورو باید مث قصه های دور با یه مادیان شبونه دزدید خال روتنت یه نقطه س که خدا ته منظومه خلقتش گذاشت یه روزی تو کتابا می نویسن هیشکی اندازه من دوست نداشت