یه میز کهنه ی چوبی دوتا صندلی خالی گوشه ی پنجره پرده بدون رقص یه حالی نمیفهمه منو بی تو حتی آینه ی روی دیوار کنار فنجون قهوه پره خاکستر سیگار روزا دلگیره و تو نیستی هوا ابری مثه حالم یه فنجون قهوه میچسبه غلیظ و تلخ مث کامم هنوز دوری و اینجایی هنوز هستی و من تنهام هنوز هر شب ته رویام با دلتنگی کنار میام هنوز منتظر ساعت واسه لحظه ی بیداری و بال فال قهوه باز میگه نزدیکه دیداری