نشسته بودم پیشت بدون اینکه بدونی هواتو داشتم همیشه بدون اینکه بدونی اگه نبودم صد بار زندگیت بی من خشک میشد از ریشه بدون اینکه بدونی همیشه موندم با تو بدون این که بمونی به عشق اینکه یه روزی خودتو بهم برسونی از قهرمان بودن آزرده ام و بیزارم از تکیه گاه بودن ناخدای لذتی نداشت اما اگه من خدا بودم کاری میکردم از بین برن تمام اونایی که آلودن از قهرمان بودن آزرده ام و بیزارم از تکیه گاه بودن ناخدای لذتی نداشت اما اگه من خدا بودم کاری میکردم از بین برن تمام اونایی که آلودن تو با من حالت عوض شد بدون اینکه بدونی بدون اینکه بتونی خودتو بهم برسونی یه عمری خاطره ساختی فقط برای همینکه بتونی کارمو آخر به عاشقی بکشونی کنارت حالم عوض شد بدون اینکه بدونم ولی تو ظاهرا انگار هنوز همون که همونی از قهرمان بودن آزرده ام و بیزارم از تکیه گاه بودن ناخدای لذتی نداشت اما اگه من خدا بودم کاری میکردم از بین برن تمام اونایی که آلودن از قهرمان بودن آزرده ام و بیزارم از تکیه گاه بودن ناخدای لذتی نداشت اما اگه من خدا بودم کاری میکردم از بین برن تمام اونایی که آلودن