تو شراره های چشمات یه ستاره می درخشه که به غربت وجودم نور زندگی میبخشه دست تو بارون عشقه به روی کویر دستام با تو خوشبختم و انگار مالک تموم دنیام اگه یک لحظه بخندی میتونم از شب رها شم میتونم به آسمونت شعله ی خورشید بپاشم اگه یک لحظه بخندی تا به اوج ابرا میرم قصری از رویا میسازم ماهو توو مشتم میگیرم بین ما اگه جهانی فاصله باشه میتونم کوها رو از هم بپاشم ، دریاها رو بسوزونم تو به من میرسی و من سراپا شوق و آتیشم تورو میمینم و دیگه تلخ و طوفانی نمیشم