از شیشه مشروب خالی توی یخچالم از من که دارد میرود از حال تو حالم از کوه استفراغ روی دفتری کاهی از زنقای بیجوابی که نمیخواهی از زندگی که در نگهم مردگی دارد معشوقه بدبخت تو افسردگی دارد از قرصها که خودکشی رای یاد میگیرند از سوسکها که از تنم ایراد میگیرند از نصفههای تیغ در حمام غمگینم میبینمت اما فقط کابوس میبینم بر روی دور تند نه سال تمامی که از خوابهایم میپرم از پشت بامی که از دست تو دیوانهام بی حد و اندازه از دست تو در گردن معشوقهای تازه میبینم و کنج خودم سردرد میگیرم رگص میزنم آری میزنم اما نمیمیرم از فکر تو از گرمی خون خوب میخوابم تو نیستی با شیشه مشروب میخوابم بالا میارم از تو و از کله ی پوکم از اینکه به هر چیز تو بدجور مشکوکم باید بخندم پیش تو بغض صدایم را بیرون بریزم مثل هر شب قرصهایم را باید ببخشی که بدم خیلی غلط دارم با هر که بودی باش خیلی دوستت دارم من را ببخش امشب اگر چشمم سیاهی رفت تا صبح پیشم باش تا صبحی که خواهی رفت بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم با هر که بودی باش من با درد خوشبختم...