دلبرک رفتهی من، نگو فراموشت کنم خورشیدک جان منی، چگونه خاموشت کنم؟ لحظه به لحظه با منی، بوی تو میدهد زمان تا به تو فکر میکنم پر از تو میشود جهان باور نمیکردم که تو ابر کویر میشوی بر من عطش میباری و همراه باد میروی اسیر کابوس و جنون، بی تو عذاب میکشم ماهی موج اشکم و پروانهای در آتشم مهمان بغض بهتم و هم لحظهی تلاطمم پیدا نمیکنم تو رو، از منو از دنیا گمم رفتهای و هنوز هم گریه به گریه با منی هنوز هم در آیینه هستی و حرف میزنی هستی و حرف میزنی بگو کجای عاشقی برگردم از دیوانگی؟ کجای این شعلهوری نسوزم از پروانگی؟ کجای بی بال و پری پرواز در قفس کنم؟ کجای شب بمانم و کجای گریه بس کنم؟ رفتهای و نرفتهای از آرزو، رویای من ای آخرین حادثهی دل بستن و عاشق شدن ای طپش ترانگی، ای منتشر در نفسم دلبرک رفتهی من، بی تو به مرگ میرسم بی تو به مرگ میرسم