هربار رفتی با قرص خوابید این مردِ خسته مردی که توو بیداریم چشماشو بسته داره میره سمت درّه با سرعتِ مجاز این بار جای ترمز کردن پاش میره رو گاز عادت کرده به تنهایی از رویِ اجبار عادتی که بیقاعده هی میشه تکرار روزاش تاریک شباش سرده درگیر و تنها توویِ هر جمعی که میره زود میشه منها پرسه سرفه هربار تکرار توو این کشاکش انگار دارش میزنن بی تفهیمِ جُرمش محکومه توویِ این جنگل به زنده بودن واسش فرقی نداره بُردن یا بازنده بودن عادت کرده به تنهایی از رویِ اجبار عادتی که بیقاعده هی میشه تکرار روزاش تاریک شباش سرده درگیر و تنها توویِ هر جمعی که میره زود میشه منها هربار از چاله دراومد افتاد توویِ چاه دنبالِ سوزن میگرده توو انبارِ کاه داره میدوئه امّا انگار رویِ تردمیل از هرچی دوری کرده بهش میشه تحمیل عادت کرده به تنهایی از روی اجبار عادتی که بیقاعده هی میشه تکرار روزاش تاریک شباش سرده درگیر و تنها توویِ هر جمعی که میره زود میشه منها توو خیابون هر عابری رو شکلِ تو دید اونقدر موندش تا یکی مجسّمشو دزدید توو خیابون هر عابری رو شکلِ تو دید اونقدر موندش تا یکی مجسّمشو دزدید