تو آیینه یکی هست که بعد تو با سکوتای من زندگی می کنه پر از التماسه نگاهش هنوز هنوزم داره بچگی می کنه توی آیینه یکی هست که حالش بده بریده بریده نفس می کشه یه دریاچه رو گونه هاشه ولی داره روی عکسه تو دست می کشه من این شهر رو باید فراموش کنم مثل پرسه هایی که با من زدی بعیده کسی با کسی خوب شه به اندازه ای که تو با من بدی من این شهر رو باید فراموش کنم مثل پرسه هایی که با من زدی بعیده کسی با کسی خوب شه به اندازه ای که تو با من بدی یه جوری شکسته اس که با دیدنش حتی صورت آیینه چین می خوره تو رفتی و این خونه ویروونه شد تو این خونه کوهم زمین می خوره ازت نا امیده ولی جای تو یه عمره که قید خودشو زده تو آیینه نگاه کن شاید رو به روت یکی هست که حالش مثل من بده من این شهر رو باید فراموش کنم مثل پرسه هایی که با من زدی بعیده کسی با کسی خوب شه به اندازه ای که تو با من بدی من این شهر رو باید فراموش کنم مثل پرسه هایی که با من زدی بعیده کسی با کسی خوب شه به اندازه ای که تو با من بدی