سلسله چشمان تو سیطره افکند بر دلم آزاد نمی شوم دگر زهی خیال باطلم بیرق لخت موی تو رقص در هزیز می کند این راه و رسمت عاقبت من را مریض می کند تو هم بلای جانی و هم جان نو در هر بلا هم می نشانیم به خاک،هم خاک می کنی طلا تو از کجا رسیده ای به این فلات تب زده که آواز تو را گویی،خود خداوند لب زده من پخته ای هستم که در برابرت خام شدم با نام و اصل بودمو پیش تو بی نام شدم سلسله چشمان تو بی خون فتح می کند بر بوم بی رنگ دلم عشق را طرح می کند