تقویمِ "ماهِ آخر" و روزِ بدِ "تمام شد" ساعتِ خواب رفته در سی ثانیه مانده به هشت خونردی از رویایی آفتابمرده پشتِ سر همخانهایی که گم شد و همسفری که برنگشت! به جای خالیِ تو روی بسترِ کنارِ من گریه کنان می رسم و دست و نگاه میکشم دوباره تا برگردم از دوبارهی تکرارِ تو نامِ تو را نوشته ام با اشک، رویِ بالِشم رفته ایی و لحظه مرا به اضطراب می دهد تو را صدا میزنم و گریه جواب می دهد پنجرههای منتظر، آینهی شمد به سر، تلواری از سیگارهای نیمه خاکستر شده، کفپوشی از نوشتهها و عکسهای پاره و، سایهی باشکوهی از منی که مختصر شده. بلند میکنم صدای ضجهی سکوت را حوالیِ سرمهایِ از تهِ دل نعره زدن بر آستانهیِ اتاقِ خواب، ویران می شوم سقوط می کنم به اقیانوسِ در خود گم شدن! رفته ایی و لحظه مرا به اضطراب می دهد تو را صدا میزنم و گریه جواب می دهد