دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا سر مست و خندانم مرا ای یوسف کنعان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من گر جان سر گردان من از لطف تو چون جان شدم در خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من