زیباترین آرزو را چشم تو فهمیده ام از ماجرای شمع و نگاهت پروانه ای چیده ام هر عابری در نگاهش گنجینه ای ورشکست در حال و روز هر آسمانی باریدنی نطفه بست خلقی ترسان از عریانی از بیرنگی از بی نانی خلقی خواب و مستی گوید که : هیچ و هیچ و هیچ هر سو شیخ و هر سو عابد خلقی ترسا خلقی موبد خلقی خواب و مستی گوید که : هیچ و هیچ و هیچ برپا کن آتشی را تا بر سوزی غم باقی را دنیا افسانه باشد منت بر سر بخوان ساقی را