داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همهگی دیدار است دلمو باختم دلمو باختم دلمو باختم دلمو باختم همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان و آنچه در دست من از توست همین پندار است از تو ناقوس بدست من مست است که هست و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است دلمو باختم دلمو باختم دلمو باختم دلمو باختم