شبی سرد و غریبانه شبی خاموش و بیآوا میاد تنخستهای عاشق میاد مسافری تنها میاد از عاشقی لبریز سراسر شوق همپایی به سینه داغ این هجرت به لب فریاد تنهایی میاد اما چه بیهوده دیگه دستی پناهش نیست دل پسکوچهها تاریک چراغی شمع راهش نیست یه روز وقتی که میرفتم سراپا از سفر بیزار پر از امید برگشتن پر از آواز یه دیدار تو اون روز مثل من بودی نجیب و عاشق و همپا دلت بیزار از این رفتن تو چشمات غصهی دنیا چه شبهایی که در غربت برام مثل سحر بودی به هر جایی که میرفتم تو با من همسفر بودی ندانستم که این رفتن زوال آشنایی بود شروع تلخ تنهایی غروب همصدایی بود سفر ویرونی و ماتم سفر درد جدایی داشت برای من غم و حسرت برای تو رهایی داشت