گم شده در آب نقش رخ ماه دلهره دارد این شب کوتاه سایهای از اندوهت زل زده بر چشمانم بغض تری در سینه هم نفس بارانم بیتو خیابانها را پرسه زنم تا شاید پیش نگاهت بر من روزنهای بگشاید باز … از غمت، فغان دارم آتشی به جان دارم من تو را، نهان درون سینه دارم میروی از آغوشم تا شوی، فراموشم میشود خزان بهار روزگارم کن نظر، دقیقهای به حال زارم غیر تو دیگر، به که گویم راز نهان دل خود خواب و خیالم، شب و روزم، حسرت دیدار تو شد پنجرهای را نگشایم، تا که تو خورشید منی میرهم از شب، به امیدت، تا به من آتش بزنی عشق تو را به سر دارم خیره نگه به در دارم شور سفر به سر داری از غم من، خبر داری … آه از غمت، فغان دارم آتشی به جان دارم من تو را، نهان درون سینه دارم میروی از آغوشم تا شوی، فراموشم میشود خزان بهار روزگارم کن نظر، دقیقهای به حال زارم