هنوزم صدای قدمهات می پیچه تو گوشم هنوز بوی عطرت با نفسهام درگیره روزا رو بی تو سرکردن یه حسی به من می ده که هزار بار بدتر از غروبای جمعه دلگیره تو رفتی و ردپاهات مونده رو قلبم نمی دونم چطور با خاطراتت بسازم تو فکرمی و با عکسات حرف میزنم اما همش سعی می کنم سرم گرم باشه با سازم از جاهایی که رفتیم، کوچه هایی که باهم قدم زدیم تنها دوباره عبور می کنم پر می شم از یادت، خاطرات خوب و بد رو بی تو دوباره مرور می کنم عجیبه، حس می کنم توام با خاطره درگیری همش حس می کنم پشت سرم راه میری شک می کنم، تورو توی شلوغی دیدمت یا نه؟ آره انگار خودت بودی ، اما نه ...