خودم رو پیش تو دیگه یه لحظه جا نمیزارم تموم قصه رو میگم واسه فردا نمیزارم میگم از اون چه میدونم میگم تارو بشه این دست که پشت ماسک قدیست چه موجود خبیثی هست جای قلبت توی سینه نشسته نفرت کینه توهم داری و تردید با یه غروره دیرینه اخه این صورتک دیگه چه سودی واسه تو داره نگاهت بی صدا میگه چقدر فکره تو بیماره همه نقشت رو میشناسن یه نقش خشک تکراری به خیالت همه خوابن فقط تویی که بیداری جای قلبت توی سینه نشسته نفرت کینه توهم داری تردید با یه غروره دیرینه