توی یه ایس گاه خلوت بغل آسفالت تیره دوتا چشم بی هیاهو به خیابون شده خیره چراغای سر چهارراه مانکنای تو فروشگاه انگاری داد میزدن که واسه رفتن دیگه دیره ذهنش از گذشته پاک خاطراتش رنگ خاک کی میدونه چی اسمش نکنه اونم اسیره پره اضطراب دستاش بوی ترس میده نفس هاش اما اونطرف یه بچه مات تبلیغ پنیره این روزا که از تنفر شده شهر ارزو پر واسه رفتن تو رویام مجبوره بلیط بگیره اینجا تا پل ترانه تو مسیره هیچ کسی نیس بخوای دربسم بگیری میگنت که بد مسیره بنده کفشاتو ببندو برو تا آخر این خط برو که واژه ی موندن واژه ای پست حقیره
پیشنهادات