میگفت تو شطرنج وقتی رخ را کشتی دیگه همه چی حلِ هست تو چی؟ من چی؟ زادیم خانه یمان را ویرانه کردیم و این هم نتیجهاشِ (هست) تو خودت چی میبینی؟ بدو یک روز درد میکشی تا کاسه کوزه ات را جمع میکنی میبینی آخرشِ (هست) پس چی شد هدفِ والا؟ کجا رفت رسوبِ افکار؟ همه ش تو فکری که فردا اینا همه تمام میشوند امروز چی؟ امروز چی؟ بیخیال یک جا نوشته شده که ما باید با هم باشیم کهربا بیا تا باز ما دلیلِ باریدنِ ابرها باشیم بیخیال گذشته تمام شده بیا فکرِ فردا باشیم کم نیار، بیا یک جرقه برای شروع ی دوباره باشیم.. ما باشیم.. ما ما ما ما تو ماشین تنها نشستی، جاده ی قدیمی توی یک لحظه دنیا جلو ت میچرخه به خودت میای میفهمی همه چی دروغ بوده نمیخواهی باور کنی که تا حالا کجا بودی مرورِ خاطراتِ گذشته دفاعِ روانی میدونی سپیدی میاد آخرِ هر سیاهی یک کوچه باغی توی بالکن باز شهرِ قدیمی به خود مینویسی، به خود مینویسی.. بیخیال یک جا نوشته شده که ما باید با هم باشیم کهربا بیا تا باز ما دلیلِ باریدنِ ابرها باشیم بیخیال گذشته تمام شده بیا فکرِ فردا باشیم کم نیار، بیا یک جرقه برای شروع ی دوباره باشیم.. ما باشیم.. ما ما ما ما