بیا که روز بروزد! بیا که شب بشبد! بیا که عشق و جنون، طرزِ تازه میطلبد بیا صدام گرفته، دلم گرفته، هوا گرفته، درد گرفته، نفس گرفته، بیا بیا، بیا، نود و هشت درصدم بغض است که نیستی و خیابان قدم قدم بغض است شبیهِ مرثیهام، هر چه رج زدم بغض است محرمم، صفرم، رفت و آمدم بغض است دو روز پیش تو را زُل زدم، نبودی که و بعد گریه شدم، گریه، در سرودی که نتی نداشت، صدایی نداشت، اصلاً هیچ که نیستی و نماندهست ردی از من هیچ و هیچ، واژه نبود، احتمالِ باران بود و لحظه فاجعه در مشت زخم میفرمود و من تبر به تبر ریشه کشف میکردم دوباره سنگ شده، شیشه کشف میکردم تو گم شدی! همهی خاطراتِ من شاهد سطورِ درهمِ مرگ و حیاتِ من شاهد تو گم شدی، که گمم کردی و گمم کردند میانِ این همه تقویمهای بیلبخند سکوت کردی و من نا امید از کلمات چراغ دست گرفتم، به جست و جوی صدات.