مردی که دلتنگ میشه توی عکسی که نیست هی راه میره تو مسیری که نیست به شب میرسه شبی که نیست شب و صبح میکنه صبحی که نیست صبحونه میخوره پشتِ میزی که نیست سرِ کار میره کاری که نیست باز عصر خسته برمیگرده به جایی که نیست مردی که نیست میتونه عاشقِ زنی که نیست بشه میتونه با یادی که نیست رویایی بسازه که نیست میتونه حتا تو خاطرهای که نیست خیانت کنه به زنی که نیست ...