یار من قدم بزن تو نزدیکه دلم وایساتا حرف دل و میخوام بهت بگم نمیدونی چه احساسی بهت دارم تو ای ماهم خدا خواست و فرستادت نشوندت بر سر راهم نمیدونی چه رنجایی کشیدم تا که پیدا شی باید تا انتهای شب بمونی مثل یلدا شی چشای مهربون تو منو از غصه آزاد کرد فدای اون قدمهات که منه ویرونو آباد کرد تورا دیدم در این راهم پرید عقل از سروجانم نمیدانستم آخر که تو یک روز میشوی یارم چقدر خیسم چقدر آروم پرم از بودن با اون چقدر حالم خوشه امشب ببار بارون ببار بارون تو مرز عاشقی باتو من از جنون گذر کردم محاله که من از عشقت حتی یه لحظه برگردم