بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من