من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس برده در باغ و یاد منش آزاد کنید فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا بنشینید به باغی و مرا یاد کنید بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید