مرد بوی جنگ میدهد نه ادکلن، بوی خستهگی مرد واژهای که هی عمیق میشود، در شکستهگی مرد؛ تهنشستِ خاطراتِ بی رمق تلخیِ هزار بطریِ عرق ازدحامِ زخمهای ناگزیر و ناگهان مرد؛ حق ندارد از خودش جدا شود ... مرد و درد و درد، مرد و درد ... مرد حسرتِ همیشهی رسیدن است مرد اتفاقِ ناگزیرِ هر زن است مرد؛ تهنشستِ خاطراتِ بی رمق تلخیِ هزار بطریِ عرق کاش زندگی لحظهای مجالِ عشق بود کاش و کاش و کاش احتمالِ عشق بود مرد بوی جنگ میدهد نه ادکلن، بوی خستهگی مرد واژهای که هی عمیق میشود، در شکستهگی مرد؛ تهنشستِ خاطراتِ بی رمق تلخیِ هزار بطریِ عرق ازدحامِ زخمهای ناگزیر و ناگهان مرد ...