در حضور بیدریغ این زوال خسته در حصار بینصیب چون منی نشسته دست ما چو ذهن ما ز وصل او جدا شد اوج بینظیر عشق ما چنین رها شد حال ما چو بد شود ز راه دور مستیم راه ما چو سد شود باز و باز مستیم رنج ما عدد شود باز و باز هستیم جان ما عدد شود هی دراز هستیم باز و باز هستیم در فراز هستیم بیاعتراض هستیم هی دراز هستیم مرجانه..!