سقف خونم طلای ناب، زیر پاهام حصیر سرد، تو دست من سیب گلاب، اما دلم، پره ز درد. مث درخت بیدکی تکیمو دادم به کسی، شدم درختی تو کویر، تنها و خشک یه اسیر. اما یه روزگاری بود پدربررگمون میگفت: بهشت همین دنیای ماست. عشقو صفا، اما کجاست؟ مث درخت بیدکی، تکیمو دادم به کسی. شدم درختی تو کویر، تنها و خشک یه اسیر. میخوام دیگه رها بشم. ساده و بی ریا بشم. زمینمو شخم بزنم. نه بد بشم نه خوب بشم.