یه احساس بدی دارم یه احساسی مثل گریه یه اسم مونده رو کاغذ یه تصویری مثل سایه یه احساس بدی میگه تو فکر رفتنی شاید تو قاب خیس چشمامه تموم قصه های بد یه قلب خسته تو سینه تموم سهم من اینه یه چشمی که تو رو هر شب میون گریه میبینه یه احساس بدی دارم یه حسی جنس تنهایی یکی تو بغض شب میگه که تو دیگه نمیایی تو فکر رفتنی حتی از این کابوس میترسم از این فردای بی مهتاب چه بی فانوس میترسم دلم میلرزه از رنجی که از عشقت جدا باشم که بی رویای چشم تو از این کابوس بد پاشم