با آنکه راهش تنگ بود هم دور و هم پر سنگ بود با رهزنان در جنگ بود فاتح ز میدان آمده گل دیده شد در خنده شد بلبل از او شرمنده شد طوطی به نطقش بنده شد دل نیست این جان آمده از بهر درمان آمده دل نیست این دیوانه است دیوانه ی جانانه است ُپر درد و ُپر افسانه است دل نیست این جان آمده از بهر درمان آمده دل را ببین ، دل را ببین در کوی جانان آمده ساقی بساطی نو فکن مطرب بیا ، چنگی بزن مطرب بیا ، چنگی بزن